جدول جو
جدول جو

معنی مستقر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مستقر کردن
ماناندن جای دادن
تصویری از مستقر کردن
تصویر مستقر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقر کردن
قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن، تثبیت کردن، برپا داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقرکردن
تصویر مستقرکردن
استقراردادن جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاویدن تتبع کردن جستجو و کنجکاوی کردن، شناختن شی کلی بجمیع اشخاص آن مقابل قیاس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترق کردن
تصویر محترق کردن
سوزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
هنگیراندن کوتاه کردن کوتاه کردن مطلبی و سخنی را: مختصرکردم چو آمد ده پدید خود نبود آن ده ره دیگر گزید. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختار کردن
تصویر مختار کردن
روا کردن، آزاد کام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد کردن
تصویر مسترد کردن
پس دادن مستردداشتن: کتابی که ازفلانی گرفته بودم دیروز مسترد کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحور کردن
تصویر مسحور کردن
جادو کردن، فریفتن جادو کردن سحر کردن، فریفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویران کردن خراب کردن: ... . اما یک مسمار آن چنان محکم نشسته بود که گر خانه را مسمار میکردی بر نمی آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
افشاندن، پراکندن، پخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
Issue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستقیم کردن
تصویر مستقیم کردن
Qualify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
Document
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
Impart, Transmit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
Brief
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معتبر کردن
تصویر معتبر کردن
Dignify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
dokumentieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
przekazać, przesyłać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
podsumować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستقیم کردن
تصویر مستقیم کردن
kwalifikować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
dokumentować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معتبر کردن
تصویر معتبر کردن
uświetniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستقیم کردن
تصویر مستقیم کردن
qualifizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معتبر کردن
تصویر معتبر کردن
würdigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
zusammenfassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
impartir, transmitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
resumir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستقیم کردن
تصویر مستقیم کردن
qualificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستند کردن
تصویر مستند کردن
documentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معتبر کردن
تصویر معتبر کردن
dignificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
wydawać
دیکشنری فارسی به لهستانی